۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

زاهــــدی و خاندان اش



زاهدی وخاندانش
زمانی که رضا شاه بزرگ اداره امور کشور را در دست گرفت اشرار در هر گوشه ايران به غارت و چپاول مشغول بودند. اشرار در شمال ايران عبارت بودند از، هشت هزار کرد مسلح که به رهبری سميتقو به قصد تشکيل دولت موقت قيام کرده بودند و طوايف کرد که از هر حيث نيروی اشرار را تقويت می نمودند. البته انگلستان و روسيه هم از بيرون به اشرار کمک میکردند وگرنه نمی توانستند سلاح و گلوله بدست آورند. اين عده براثر موفقيت های پياپی در گذشته دارای روحيه قوی بودند و بر شهر های سلماس، اروميه، و کليه آبادی های بين درياچه رضاييه (آن موقع اروميه گفته می شد) ومرز ترکيه و شمال ايران تسلط داشتند.
«درروز چهارشنبه هفتدهم امرداد حکم عملياتی جامعی صادر شد که آرايش نيرو را به شرح زير اعلام میداشت:
1-    ستون گارد: هنگ های پياده پهلوی واحمدی – يک آتشبار صحرایی – يک آتشبار کوهستانی به فرماندهی سرتيب فضل الله خان زاهدی (بصير ديوان) از ارتفاعات قزل داغ و ميشو داغ سمت به چهريق.
2-    ستون آذربايجان هنگ پياده آذربايجان – يک اسواران سوار- يک آتشبار کوهستانی به فرماندهی سرتيب ظفرالدوله (مقدم) از روی ارتفاعات شکر بازی سمت به چهريق.
3-    واحد های سوار  تحت فرماندهی سرهنگ کلبعليخان در احتياط به فرماندهی سرهنگ محمود پولادين با سوار و پياده ژاندارمری ونيروی چريک در خوی احتياط ستون سمت راست.
4-    جنگجويان غير نظامی تحت رهبری افسران ارامنه از شمال درياچه اروميه سمت به چهريق.
5-    پادگان سنگ کاظم به فرماندهی سرهنگ ابوالحسن خان (سرلشگر پورزند) با نيروی مقيم شرفخانه.
اين نيروی ها هماهنگ به طرف چهريق تعرض می نمايند.
درشروع رزم اکراد سرسختی ورشادت فوق العاده از خود بروز داده، نه تنها حملات پياده نظام ستون گارد را در هم می شکنند بلکه بيم آن بود که ارتباط بين ستون گارد و ستون آذربايجان را قطع و هريک را جداگانه محاصره نمايند، ولی فرماندهی که از نقشه وبی باکی اکراد مطلع شد به سواره نظام احتياط خود دستور داد ضمن پوشش فواصل ستون ها جناحين اکراد را مورد تهديد قرار دهند. شکاف های عميقی را که بين ستون ها ايجاد کرده بودند از دست بدهند. يک شبانه روز نبرد مهيبی در گرفت؛ باران گلوله توپ و مسلسل واستعمال به موقع آن سواره نظام دشمن را وادار کرد که پس از يک نبرد مدهش و خونين به طرف چهريق پس بنشينند.
دراينموقع که سربازان شکست کـُـرد هارا احساس کردند با يک روحيه ممتاز متفقا دشمن را تعقيب وچهريق را در تاريخ بيستم امرداد 1301 تصرف کردند. (کودتای رضا شاه در سال 1299 بود)
در 22 امرداد پس از فتح چهريق، شهر رضاييه چون يک تل خاکستر به تصرف نيرو های دولتی در آمد وسميتقو با افراد زبده خود به خاک ترکيه پناهنده شد.»    از کتاب خاطرات اردشير زاهدی.
تصور بنماييد با آرايش هایی که از فردای شورش 1979 در اطراف ايران فراهم آمده و با تشويق و تقويتی که روس و انگليس و اسراييل و آمريکا به شورشيان وجدایی طلبان حاشيه ايران می کنند اگر روزی جنگ عليه ايران برپا شود چه برروزگار کشور خواهد آمد. آنروز نه سرهنگ کلبعليخان ونه سرلشگر پورزند ونه سرلشگر زاهدی هست که کشور مارا نجات بدهند.
{{در کتاب «از سپاهيگری تا سياستمداری» نوشته دکتر عزت الله همايونفر آمده است؛ روزنامه «حبل المتين» در آن زمان در باره خبر اول آپريل 1925 (ارديبهشت 1304) نوشته است:
«.. امر به خزعل مشتبه شده بود، در روز اول سال تلگرافی به حضرت اشرف [سردار سپه] مخابره نموده و اظهار می دارد که به مشاراليه وعده داده بودند در اول سال نو رسيدگی به امورات او شده موجبات رفاهيت وی را فراهم آورند واو و متعلقين اش را از شکاياتی که مردم برآنها اقامه می کنند آسوده کنند، گويا حضرت اشرف در جواب می فرمايند اگر شخصا به تهران بيايید هم مردم تصور می کنند که شما مطيع مرکز هستيد و هم اسباب پيشرفت کار شما تواند شد.
خزعل از اظهار اينکه او به تهران بيايد ظنين و خشمگين شده خودش با اولاد و بستگان نزديکش به بصره رفته از آنجا من غير مستقيم شروع به تهديد میکند. منجمله تصميم میگيرد قطعه زمين بزرگی در حوالی بصره موسوم به «کرامت علی» را به مبلغ دو ميليون و پانصد هزار روپيه خريداری نمايد و طوايف و عشاير خود را آنجا بطلبد و خوزستان را مورد تهديد قرار دهد و در ساير طوايف وعشاير شروع به تحريک کند. معلوم بود که تا وقتی در بصره است به هيچ وجه نمی توان اورا به دست آورد لذا بازهم به طريق دوستی پيش آمده و شخصا سرتيپ فضل الله خان چندين مرتبه نزد او به بصره می رود و به تدريج رفع سوء ظن خزعل می شود تا هفته گذشته حضرت سرتيپ فضل الله خان (زاهدی) از اهواز به شيخ خزعل پيغام می دهد که قصد تهران دارد و مايل است که از برای توديع و همچنين اصلاح کارهايش در مرکز اورا ملاقات نمايد تا شايد دعاوی او بر خوزستان به ميلش فيصله يابد، بار ديگر طمع خزغل به جوش می آيد و فورا به فيليه رهسپار می شود. حضرت سرتيپ هم از اهواز به محمره می آيد ونقشه دستگيری شيخ را به قسمی میکشد که خونی ريخته نشود. بدوا امر می دهد که عده نظاميان در محمره بيش از لزوم است، بايد جمعی از آنها به اهواز برگردند.
قريب هفتاد نفر با يک توپ در تحت رياست ياور مصطفی خان در کشتی جنگی خوزستان تقديمی آقا ميرزا حسين موقرالملک می گذارد. قرار شد کشتی مقارن غروب حرکت کند. نظامی های توديع کننده هورا می کشند،؛ سوار می شوند. اين قضيه بيشتر موجب ياس اهالی می شود و به همديگرمی گويند پول خزعل دارد کار می کند. باری موقع حرکت کشتی خطی از حضرت سرتيپ به ياور مصطفی خان رييس عده کشتی می رسد و می گويند وقتی سه ميل از محمره دور شد آنرا باز کند و به موجب آن رفتار نمايد. دستور مندرجه در مراسله مزبور از اين قرار بود که به مجرد ملاحظه اين خط، کشتی را نگهداشته تمام چراغ های آنرا خاموش نموده و کليه اشخاصی را که در کشتی هستند به سکوت مطلق امر بدهند و کشتی را از يسار رودخانه با کمال ملايمت حرکت داده و به همين ترتيب تا فيليه  نرسيده به کشتی  تی وی (کشتی شيخ خزعل) خود شما با يک عده هفت نفری در يک زورق نشسته می آييد به کشتی تی وی. باقی دستور العمل را در آنجا کسب میکنيد.
پس حضرت سرتيپ نزد خزعل می رود و از برای آنکه کاملا غافلگير شود می گويد پيشکار مالی در مجلس حاضر شود تا با تبادل افکار ترتيبی در کاربدهند. اما پيشکار مالی از اصل قضيه اطلاع نداشت. خزعل اظهار میدارد که پنج هزار ليره می دهم که شيخ ابوالحسن شيخ المشايخ جديد را معزول نماييد و اگر سرتيپ حاضر شود با خيال او همراه شده نقشه انقلاب ايران وتجزيه خوزستان را فراهم آورد در تحت ورقه وامضا نصف کل دارایی خودرا در خوزستان به او تفويض می نمايد. [[ خزعل می خواهد با دادن رشوه سرتيپ فضل الله زاهدی را تطميع کند تا تن به جدایی خوزستان بدهد ح-ک]] سرتيپ هم روی موافق نشان می دهد در ضمن نيز خزعل تهديداتی می کند که اعراب از نظامی ها خشنود نيستند و ممکن است بعضی پيش آمد ها رخ دهد. وقتی که قدری صحبت می کنند سرتيپ می گويد که از سياست خسته شديم امر کنيد مطرب ها و خانم ها که از بصره طلبيده ايد و حاضرند بيايند قدری خوش باشيم، مطرب ها حاضر می شوند. سرتيپ به بهانه ای از مجلس خارج می شوند.
ياور مصطفی خان با عده هفت نفری وارد می شوند. [وارد کشتی] به آنها می گويد داخل شويد و اظهار داريد که در عبادان (آبادان) اتفاقی افتاده لازم است به آنجا برويد. می گويم خيلی خوب شام می خوريم می رويم.
پس از چند دقيقه عده ای ديگر وارد شوند و اظهار بدارند که مامور بی طرف هستند وبرای اخذ دستور آمده اند. به آنها می گوييم باشيد تا بعد از شام. به همين نقشه رفتار می شود وتمام نظامی ها محرمانه وارد کشتی تی وی می شوند. نظاميها به محض ورود شروع به خلع سلاح چند نفر غلامی که در کشتی بودند می کنند. مطرب ها را مخصوصا خواسته بودند که اگر در اين موقع صدایی برخاسته شود به گوش خزعل نرسد. همينطور هم می شود و شيخ بکلی غافل بود. در ضمن باقی نظاميها اطراف اتاق خزعل را محاصره می کنند. شيخ که نظامی ها را اطراف خود ديده  خايف می شود ومیخواهد بيرون بيايد ببيند چه خبر است. قراول پهلویی به او می گويد بيرون نياييد...
شيخ زاده عبدالحميد سردار اجل در اتاق تحتانی مخفی گرديد  بدون اخذ نتيجه با پدر بزرگوار خود دستگير شد. آنوقت ياور قاسم خان با ششلول برهنه وارد اتاق می شود و به خزعل می گويد به موجب اين حکم امر دارم که شما را به مرکز اعزام دارم واجرای اوامر نظامی فوری و لازم الاجرا است.»  "پايان نقل از روزنامه حبل المتين"
شيخ پس از دستگير شدن به سرتيپ زاهدی پيشنهاد کرد که صندوقی پر از سکه های طلا و مجموعه ای از زمرد های جواهر نشان به او می دهد که آزادش بگذارند تا او وپسرش فرار کند (پسر شيخ مطلب را در دمشق ودرحضور اتابکی سفير ايران تکرار کرده). زاهدی جواب داد که بهتر است طلا ها وجواهراتش را برای خود نگهدارد و بعنوان نشانه حسن نيت به رضا خان تقديم کند و خزعل چنين کرد. زاهدی به قيد شرافت به شيخ قول داد که جانش را حفظ کند و به اين قول خود پا در ميانی نزد سردار سپه کرد و جعفرآباد محل اقامت شيخ بنا به جديت وبا نظر زاهدی انتخاب شد. همچنين تفنگ دولول شکاری که خزعل به عنوان تشکر به زاهدی هديه کرده بود تا زمان انقلاب اسلامی در منزل اردشير زاهدی فرزند فضل الله خان (سپهبد زاهدی) باقی ماند و در انقلاب به غارت رفت.
دکتر عزت الله همايونفر – از سپاهيگری تا سياستمداری -  زندگی نامه سپهبد فضل الله زاهدی چاپ اول ژنو – ژوئن 1997}}
 همانطور که ملاحظه می شود نوشته از سوی روزنامه حبل المتين و به روايت دکتر عزت الله همايونفر است در «کتاب خاطرات اردشير زاهدی» آمده است ولذا تعريف و تملقی نيست که فرزند در باره پدر کرده باشد و ارتباطی با خانواده زاهدی ندارد.
امروز که برخی وصله های نا مردانه ونمک نشناسانه عضو سيا ويا کارمند اينتليجنس انگلستان به اردشير زاهدی ويا فضل الله زاهدی می چسبانند فقط از روی حسادت و غيظ و مرض ويا در راه جلوگيری از افشا شدن حقايق تاريخی هستند.
وگرنه اگر قرار بود خانواده زاهدی خيانتکار باشد در مراحل مختلف زندگی اش امکان خيانت را داشته است. چه پس از سرنگونی سميتقو، چه در هنگام دستگيری شيخ خزعل ويا در آن هنگام که رستاخيز 28 امرداد را آفريدند. در همان زمان انگليسی ها به زاهدی اصرار و تاکيد میکردند در باز پس گرداندن شاهنشاه شتاب نکند ولی او اصرار داشت تا امانت به دست صاحب امانت سپرده نشود آرام نخواهد گرفت.
همانطور که آنروز مردم خوزستان واهالی با خارج شدن نظاميان به اشتباه گمان می کردند «پول خزعل دارد کار میکند» امروز هم برخی گمان می کنند کسی که بيش از 60 سال پشت به ميهن نکرده است «پول خزعل» هارا می پذيرد..
تا سيه روی شود هرکه در او غش باشد.
ح-ک

به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

بمناسبت 29 اسفند سالروز ملی شدن صنعت نفت ایران

بیست و نهم اسفند یادآور یکی از روزهای ماندگار تاریخ معاصر کشورمان ایران است .


                              اولین چاه نفت ایران در مسجد سلیمان


در شهریور 1320 کارگران نفت جنوب با توجه به شرایط خاص داخلی و بین المللی 
به سرعت در سندیکای کارگران نفت خوزستان متشکل شدند و با توجه به مـوقعیـت
استراتژیک ایران و اهمیت نفت بعنوان وزنه ئی قابل تامل مطرح گردیدند.
با رشد و گسترش جنبش و پیگیری نمایندگان مجلس شورای ملی به رهبــری دکتر
محمد مصدق  محافل وابسته به بیگانه برای سرکوب جنبش تلاشهای تازه ئی را آغاز
نمودند و همزمان نیز فشارهای سیاسی و اقتصادی از جانب انگلیس علیه ملت ایران
افزایش یافت که با اعزام ناوگان جنگی این کشور به خلیج فارس این فشارها ابعـاد 
نظامی بخود گرفت . در این هنگام کارگران صنعت نفت با اعتصابهای خود موقعیت
دولت ایران را مستحکم کردند و بدین ترتیب در فضای سیاسی اجتماعی بسیار حساس
آن روزگار مطرح شدند که نهایتا در روز 24 اسفند1329مادهء واحده ئی راجع بــه 
ملی شدن صنعت نفت ایران از تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی گذشت و چنــد
روز بعد در آخرین روزسال 1329مجلس سنا این مصوبه مجلس شورای ملــی را 
تائید کرد و روز 29 اسفند بعنوان روزتاریخی ملی شدن صنعت نفت ایـران به ثبت 
رسید .  
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

از حزب توده تا حزب مشروطۀ ایران

گفتگویی بهمن زاهدی و دکتر حمید تفضّلی با آقای دکتر حسین یزدی 




بهمن زاهدی: آقای دکتر یزدی کتابی به چاپ رسیده است به نام «جاسوسی در حزب. برادران یزدی و حزب توده ایران». لطفا در مورد انگیزه نوشتن این کتاب، محتوای آن و همچنین در باره نویسنده کتاب و مکان چاپ کتاب توضیحی بدهید.

دکتر حسین یزدی: نویسنده کتاب آقای قاسم نورمحمدی هستند. ایشان چند سال پیش کتابی تحت عنوان «حزب توده در مهاجرت» نوشته و سال‌ها تحقیقاتی علمی در باره روابط حزب توده با حزب حاکم آلمان شرقی سابق اس،ای،دی (1) انجام داده بودند. ایشان از مدارکی استفاده کرده‌اند که سازمان امنیت آلمان شرقی (2) در باره سران حزب توده در آلمان شرقی جمع‌آوری کرده بود. من در مورد مدارکی صحبت می‌کنم که بعد از فروپاشی آلمان شرقی در دسترس عموم قرار گرفته است. در آنجا از نام من زیاد استفاده شده، و همچنین در مورد اینکه چگونه دستگیر شدم، دوران اسارات در زندان باوتسن (Bautzen) (3) و محاکمه من در آلمان شرقی چگونه بوده است. کلا بخش وسیعی از این مدارک که سازمان امنیت آلمان شرقی جمع‌آوری کرده بود، به نام من متصل می‌شده است.
نویسنده کتاب بعد از چاپ کتاب حزب توده در مهاجرت، با من مصاحبه‌ای کرد که بیشتر خلاصه زندگی من می‌باشد. در چهار سالگی به آلمان آمدم و در یازده سالگی به ایران بازگشتم. آلمانی زبان بودم و زبان فارسی را در سن یازده سالگی تازه آموختم. خلاصه زندگی من را ایشان در این کتاب گنجانیده است، بخصوص دوره‌ای از زندگی من با حزب توده. این کتاب نتیجه سوال و جوابی با نویسنده کتاب می‌باشد که بر اساس مدارکی که ایشان بدست آورده بودند تنظیم شده است. 
این کتاب در ایران چاپ شده است. آن کتاب حزب توده در مهاجرت هم در ایران به چاپ رسیده است. در تمامی تاریخچه حزب توده که خود اعضای حزب نوشته‌اند، چندین صفحه به من اختصاص داده شده است، به این دلیل که من نقطۀ عطفی در تاریخچه حزب توده ایران بوده‌ام.
بعد از اینکه مشخص شد که سازمان امنیت ایران در دوره شاهنشاه آریامهر به اطلاعاتی دسترسی دارد که نشان می‌دهد سران حزب توده از طریق آلمان شرقی چه عملیاتی را در ایران دنبال می‌کنند، حیرت سران حزب توده برانگیخته شده بود و من در این کتاب ریزه‌کاری‌هایش را بیان کرده‌ام.

بهمن زاهدی: در واقع این کتاب سرگذشت زندگی شما با حزب توده می‌باشد و تمامی زندگی شما نیست. چگونه با حزب توده آشنا شدید؟

دکتر حسین یزدی: من بعنوان فرزند دکتر یزدی که از موسسان حزب توده بود، شوربختانه با این حزب آشنا شدم. بعلت اینکه مادرم آلمانی بود، هر دو زبان فارسی و آلمانی را می‌توانستم صحبت کنم. زمانیکه سران حزب توده از مسکو به آلمان شرقی فرستاده شدند، من بعنوان مترجم آنها توانستم در مکالمات سران حزب توده با سران آلمان شرقی حضور داشته باشم. تمامی مکالمات را به تهران گزارش می‌کردم. حتا در گفتگوی رادمنش با دیکتاتور آن زمان آلمان شرقی حضور داشتم.

بهمن زاهدی: آیا می‌توانید از انگیزه خود در این رابطه و اثراتی که اندیشه حزب توده بر شما گذاشته بود کمی توضیخ دهید. آیا با اندیشه حزب توده موافق بودید؟

دکتر حسین یزدی: من بعنوان یک پسر توده‌ای به آلمان شرقی آمدم؛ با تصورات واحی که من از یک بهشت سوسیالیسی داشتم. با توجه به تسلطی که به دو زبان داشتم، سریع متوجه این شدم که سوسیالیسمی که از آن تبلیغ می‌کنند مسخره‌ترین نوع حکومت برای گمراه کردن جوانان یک کشور می‌تواند باشد. مدت زیادی طول نکشید که اندیشه سوسیالیسم را کنار گذاشتم و اگر هم برحسب اتفاق با سازمان امنیت وطنم تماس حاصل نمی‌شد، خودم با آنان تماس می‌گرفتم. در همان تماس اولیه با سازمان امنیت کشور، خواستار این شدم که به ایران برگردم. امّا به من گفتند که اگر به ایران برگردم، آینده مطلوبی نخواهم داشت، چون فرزند دکتر یزدی هستیم و در آلمان شرقی هم تحصیل کرده‌ام، به جایی نخواهم رسید. درخواستشان این بود که یکی دو سالی برای وطنم کار کنم. من هم دوست داشتم برای وطنم کار کنم؛ برعکس سران حزب توده برای مسکو فعال بودند.

بهمن زاهدی: شنیده می‌شود که در آن زمان حزب توده کمیته‌ای را تشکیل می‌دهد تا آن عامل نفوذی یا خبر چین در حزب را پیدا کنند. این ماموریت را به شما داده بودند؟

دکتر حسین یزدی: از دید امروزی کمی هم خنده‌دار است! یک مجلۀ ماهانه‌ای به نام «اخبار ایران» در تهران چاپ می‌شد و من هم در آنجا در باره زندگی سران حزب توده در آلمان شرقی مقاله می‌نوشتم. سران حزب توده وحشت‌زده شده بودند، چون این مقالات به همراه عکس و مشخصات شخصی آنان بود. رادمنش بدنبال این بود که منبع اطلاعاتی در درون حزب را پیدا کند و ایشان این ماموریت را به من دادند که شخص خائن به حزب را مورد شناسایی قرار بدهم و بالاخره آن شخص را هم پیدا کردم: خودم بودم.

بهمن زاهدی: شما متقدید که نام ایران برآزنده حزب توده ایران نیست چون قبله‌گاه آنان مسکو بود. آیا می‌توانید کمی در این باره توضیح دهید؟

دکتر حسین یزدی: آنان خدمت به وطن را در دستوراتی که از مسکو می‌گرفتند می‌دیدند و طبیعی است که من خدمت به ایران را در دستوراتی که بیگانگان می‌دادند نمی‌دیدم.

بهمن زاهدی: شما رژیم گذشته را چگونه می‌پندارید؟ آیا رژیمی بوده ملی‌گرا یا دیکتاتور؟

دکتر حسین یزدی: رژیم گذشته، رژیمی بود وطن‌پرست. ما اگر بخواهیم زمان آریامهری را با کشور‌های غربی مقایسه کنیم درست نیست. دویست سال طول کشیده تا اروپا توانست به دمکراسی برسد؛ ما نمی‌توانیم از آریامهری‌ها توقع داشته باشیم که ظرف بیست سال ایران را از عهد قاجار به تمدن آنروزی اروپا برسانند. یک مثال می‌زنم تا کمی مسئله روشن شود: شما می‌توانید بر سر چهار‌راهی چراغ راهنمایی نسب کنید. این کار را شما می‌توانید سریع انجام دهید. ولی تا مردم فرق چراغ قرمز و سبز را درک نکنند، چه فایده‌ای دارد. باید اول برای مردم روشن شود که این چراغ راهنما برای چه در آن مکان گذاشته شده است. برای رسیدن به دمکراسی هم اول باید این دمکراسی در مردم نهادینه شود. این پروسه اجتماعی بر اساس علاقه و یا عدم علاقۀ لایه‌های اجتماعی به رسیدن به دمکراسی، زمان می‌خواهد. ما نمی‌توانستیم بعد از زمان قاجار ظرف بیست سال به دمکراسی برسیم.
بهترین کاری که خاندان پهلوی توانستند انجام دهند، نجات ایران از دست روسیه تزاری و بعدها روسیه کمونیست بود. چون روسیه همیشه می‌خواست از طریق ایران به خلیج فارس دسترسی داشته باشد. آرزوی روسیه همیشه این بود که ایران را ایرانستان تبدیل کنند و یا جمهوری دموکراتیک ایران را برقرار کنند و ایران مستمرعه روسیه شود. به همین دلیل مبارزه با حزب توده برای استقلال کشورمان لازم بود.

بهمن زاهدی: شما می‌فرماید پروسه رسیدن به دمکراسی زمان نیاز دارد. در این صد سال گذشته با وجود انقلاب مشروطه و تحولاتی که در کشورمان بوجود آمد است، پروسه دمکراسی خواهی توانسته است پیشرفتی بکند. شما آینده را چگونه می‌بینید؟

دکتر حسین یزدی: در طول روند دمکراسی، می‌تواند به این روند ضربه هم بخورد ولی روند دمکراسی اگثرا رو به جلو دارد. در روند دمکراسی در آلمان وایمار(4) بود در بافتار همان دمکراسی هیتلر، یعنی همان دیکتاتور وحشتناکی که آلمان و جهان را تهدید به نابودی می‌کرد، به قدرت رسید. در اینجا می‌بنیم که پروسه دموکراسی‌خواهی، امکان دارد یک عقب‌گرد هم داشته باشد. اما بعد از هیتلر می‌بنبیم که این پروسه آلمان را به جایی رسانده است که یکی ار دمکراسی‌های نمونه جهان شده است. هر کشوری سیر تکاملی خود را طی می‌کند. امروز ما با جمهوری‌اسلامی به همان عقب گرد دوران هیتلر آلمان رسیده‌ایم ولی آینده کشور در جمهوری‌اسلامی خلاصه نمی‌شود و بعد از تجربه جمهوری‌اسلامی به یک دمکراسی نمونه و ایرانی خواهیم رسید. 

بهمن زاهدی: شما نفرتی از حرب توده در دل دارید. آیا این نفرت فقط به حزب توده و سیاست آن حزب وارد است یا به کسانیکه که در این حزب بوده‌اند هم سرایت کرده است؟

دکتر حسین یزدی: من فقط از شخص کیانوری بدم می‌آمد و این هم دلیل داشت، چون او پدرم را لو داده بود. ولی این دال بر این نمی‌شود که در من کینه‌ورزی بوجود آمده باشد. دید من را کیانوری نسبت به حزب عوض نکرد. من بعنوان یک دانشجو به آلمان شرقی آمده بودم که یک آرزوی سوسیالیستی در فکرش داشت. زمانیکه واقعیت را دریافتم از سوسیالیسم عبور کردم.

بهمن زاهدی: شما برای جاسوسی در حزب توده دوره‌ای را هم دیده بودید یا دست شما آزاد بود؟

دکتر حسین یزدی: دستم کاملا آزاد بود. کسی نبودم که احتیاجی به دستور گرفتن داشته باشد و همیشه بهترین گزارشات را از نظر خودم به تهران منتقل می‌کردم. با توجه به اینکه وطنم برای من مهمتر از هر چیز دیگری بود.

بهمن زاهدی: بهترین شیوه خبر‌یابی شما چه بود؟

دکتر حسین یزدی: بهترین شیوه بدست آوردن اعتماد اعضای آن حزب بود؛ بدین صورت که کارهایی که از من می‌خواستند انجام می‌دادم، مانند مترجمی و توانایی‌های شخصی که دارا بودم. برای مثال آقای روستا که زمانی رئیس سندیکاهای کارگران ایران بود را برای خرید به برلن غربی همراهی می‌کردم تا خرید‌های خود را در آنجا انجام دهد و هنگام بازگشت به آلمان شرقی کاری‌های گمرگی ایشان را انجام می‌دادم. از احتیاجی که به من داشتند سو‌استفاده می‌کردم و هر خبری هم که بدستم می‌رسید به تهران می‌فرستادم.

بهمن زاهدی: آیا اعضای حزب توده به شیوه زندگی غربی علاقمند شده بودند؟

دکتر حسین یزدی: سازمان امنیت آلمان شرقی قبل از دستگیریم، به من مشکوک شده بود به این دلیل که به من می‌گفتند غرب‌زده شده‌ام، چون من هر روز در برلین غربی بودم؛ دلیلش هم این بود که اعضای حزب توده را در برلین غربی می‌چرخاندم. یک بار هم قرار بود رادمنش را به پاریس ببرم یا برای دیدن کشاورز به وین بروم و یا اعلامیه‌های حزب را از طریق کشورهای غربی به اعضای حزب برسانم. خود رادمنش هم می‌گفت زندگی غربی بهتر است تا زندگی در آلمان شرقی، اما چه کنیم که چاره‌ای جز این نداریم که با مسکو کار کنیم. به نظر من رادمنش از منصف‌ترین اشخاص حزب توده بود، البته نوکر مسکو بود و چاره‌ای هم جز این نداشت. او می‌گفت، دیگر از این راه نمی‌توانم برگردم. خیلی هم راحت این را گفت، و من هم همین را به سازمان امنیت کشور در شهر کلن آلمان غربی گزارش دادم.

بهمن زاهدی: آیا مرکز سازمان امنیت کشور در شهر کلن آلمان غربی قرار داشته است. آیا این درست است؟

دکتر حسین یزدی: بله، کسی که با او در تماس بودم سرهنگ عبّاس آیراملو بود که در شهر کلن در آلمان غربی ساکن بود.

دکتر حمید تفضلی: آقای دکتر یزدی، اگر به موضوع نوشته‌های شما بازگردیم، من اکنون چاپ اول کتاب شما را در دست دارم؛ این کتاب به چاپ دوم رسیده است و چاپ سوم آن هم در دست تهیه است. با نگاه گذرایی که به این کتاب کردم، در بسیاری از جاها واژۀ «اعلیحضرت» نوشته شده است. با در نظر گرفتن اینکه این کتاب در جمهوری‌اسلامی به چاپ رسیده است، دو سوال پیش می‌آید: چگونه به این کتاب اجازۀ چاپ داده شد و چرا واژۀ « اعلیحضرت » سانسور نشده است؟

دکتر حسین یزدی: این اولین سوالی بود که من هم از نویسندۀ کتاب کردم، که چرا این قسمت را با اینکه در جمهوری‌اسلامی سانسور شدیدی وجود دارد، سانسور نکردنند! من می‌توانم برای خودم توضیحی بدهم. علتش این می‌تواند باشد که جمهوری‌اسلامی علاقمند است یک کتابی بر عیله حزب توده هم به چاپ برسد. در این کتاب حقیقت مخص در باره حزب توده گفته شده است. اگر این واژۀ «اعلیحضرت» را در وزارت ارشاد جمهوری‌اسلامی بر می‌داشتند آن حالت سندیت مدارک از بین می‌رفت. در دوران زندان در آلمان شرقی هر زندانی حق داشت دو عکس در سلول خود داشته باشد، من یک عکس اعلیحضرت و یک عکس علیاحضرت را در سلولم داشتم و از نظر قانونی هم درست بود. دیگران عکس فرزندانشان و یا والدین‌شان را داشتند و من عکسی از خانواده سلطنتی ایران را. با این کار به ماموران آلمان شرقی القا می‌کردم که وطن من این می‌باشد و من این هستم که هستم. به وظیفه‌ای که برای وطنم انجام داده بودم هم افتخار می‌کردم و برای من مهم ایران بوده و هست.

دکتر حمید تفضلی: آنطوری که من شما را می‌شناسیم حزب توده بخشی از زندگی شماست و من در شما شخصی را می‌بینیم که نخواسته است گذشته خود را سانسور کند؛ به این منظور که قسمت‌های از آن را پاک کند و یا اینکه تاریخ را بصورت دیگری به مردم ارایه دهد. برای مثال عدد ٣٨٢ چه چیزی را در ذهن دکتر یزدی بوجود می‌آورد؟

دکتر حسین یزدی: وقتی من دستگیر شدم، در زندان باوتسن هر زندانی یک شماره‌ای می‌گرفت. شماره ٣٨٢ را به من دادنند که در عمرم فراموش نمی‌کنم. 

دکتر حمید تفضلی: آیا می‌توان گفت با گرفتن این شماره بخشی از زندگی شما به پایان رسید و بخش دیگری از آن شروع شد و نقطه عطفی در زندگی شما بوجود اورد؟

دکتر حسین یزدی: از آن زمان به بعد شانزده سال در زیر زمین بودم و از هیچ چیز اطلاعی نداشتم و بعد ار شانزده سال با کمک اعلیحضرت آزاد شدم.

دکتر حمید تفضلی: اولین باری که در مورد دستگیری خود مطلبی نوشتید به چه زمانی برمی‌گردد؟

دکتر حسین یزدی: آقای شاهین فاطمی مجله ماهانه‌ای به نام "ایران در جهان" داشت در آنجا دو صفحه‌ای در رابطه با من نوشته شده بود. در زمانیکه به ایران برگشتم روزنامه کیهان یک سری مقاله راجع به من نوشت. در آلمان هم دربارۀ من چندین مقاله وجود دارد و مجلات نامی آلمان هم به زندگی نامه من علاقۀ زیادی داشته و دارند. تاریخ رسمی حزب توده قسمتی از آن به من تعلق دارد که شکستی بزرگ برای حزب شده بود، چون در مخفی‌ترین و سری‌ترین اقداماتشان شرکت داشتم. کار به جایی رسیده بود که من روابط عاشقانه با همسر رهبر حزب توده داشتم از این بیشتر شما نمی‌توانید به مرکزیت یک حزب رخنه کنید.

بهمن زاهدی: شما به چه جرمی متهم، دستگیر و محاکمه شدید و شرایط زندان به چه صورتی بود؟

دکتر حسین یزدی: در آن زمان خود آلمان شرقی نمی‌توانست من را به جرمی متهم کند چون بر علیه آن کشور جاسوسی نمی‌کردم. ولی در بلوک شرق قانونی وجود داشت که مخالفین سیاسی را به آن متهم می‌کردند و آن برهم زدن صلح جهانی (5) بود و یا قانون حفاظت صلح. من متهم شده بودم که به یکی از احزاب کمونیست برادر زیان وارد کرده‌ام. چون تمامی احزاب کمونیست جهان برای صلح جهانی فعالیت می‌کردند و من به یکی از این احزاب برادر آسیب وارد کرده بودم در نتیجه به صلح جهانی ضربه وارد کرده و به حبس ابد محکوم شدم و برادرم که در کارهای من دخالت نمی‌کرد، به هشت سال زندان محکوم شد. دلیل محکومیت بردارم هم این بود که از فعالیت‌های من گزارشی تهیه نکرده بود.

دکتر حمید تفضلی: امروز با تجربه‌ای که بدست آورده‌اید چه پیامی به طیف چپ رادیکال ایران دارید؟

دکتر حسین یزدی: من واقعا تعجب می‌کنم: تا زمانیکه دیوار آهنین پابرجا بود و کسی از درون اتحاد جماهیر شوروی خبری نداشت، قابل قبول می‌بود که افرادی بهشت خود را در آن سیستم جستجو می‌کردند. ولی بعد از فروپاشی، چگونه افرادی که در فرانسه، انگلیس و مخصوصا در آلمان زندگی می‌کنند با آن دیوار برلن و کشتن افرادی که می‌خواستند به غرب مهاجرت کنند و از جهنم سوسیالیسم عبور کنند، به آن ایده‌آل‌ها هنوز باورمند هستند، من از این تعجب می‌کنم!

بهمن زاهدی: بعنوان آخرین سوال آیا می شود اندیشه کمونیست را با ملی‌گرایی آشتی داد؟

دکتر حسین یزدی: نه!

از زمانیکه به ما دادید سپاسگزاریم. 
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed